پیشتر، از این راه گذشتهای، اما این قهقرا نیست؛ پیشروی است؛ چرا که چرخه در حال تکرار خویش است، و این بار بر چرخه بودن آن آگاهی
مدتی بود که احساس تنهایی شدیدی میکردم. در خرداد ۱۳۸۸، شاهد قتل ندا آقاسلطان شدم. بعد که دولت ایران شروع به دروغپراکنی دربارهی مرگ او کرد، نتوانستم سکوت کنم و به حرف آمدم و داستان مرگش را گفتم، که نمیخواستم آن نگاهی که در آخرین لحظه به من کرد، به هدر رفته باشد. موقعی که داستان تلخ مرگش را برای جهانیان میگفتم، فکر نمیکردم کار مهمی کرده باشم، فکر میکردم هرکس جای من میبود همین کار را میکرد و نمیگذاشت خون بیگناه به هدر برود. به خاطر گفتن این حقیقت کسب و کارم و لذت دیدن سرزمین و خانوادهام را از دست دادم، امنیت مالیام را از دست دادم، خانوادهام آزار دید، همکارانم از کار بیکار شدند به جرم اشتغال در کاروان، جانم در خطر قرار گرفت و از همه مهمتر، شیاطین قاتل مرا به قتل و دست داشتن در قتل ندا متهم کردند. من اما سعی کردم خم نشوم و ایستادگی کنم. مطمئن بودم که دیگرانی هم گام پیش خواهند گذاشت و بر قتل و آزار صدها هموطنشان به دست دروجان شهادت خواهند داد. مطمئن بودم اگر ایستادگی کنم و شجاعت به خرج بدهم، هموطنانم هم شجاعتشان را از دست نخواهند داد.
و اما بعد، کس دیگری قدم جلو نگذاشت. پزشک دیگری که در برابر حقیقت نتوانسته بود سکوت کند، رامین اندرجانی، به قتل رسید و کسی چیزی نگفت.
و احساس تنهایی کردم. وقتی مرا متهم به قتل کردند، دلم به درد آمد، اما باور داشتم که حقیقت خود را نشان خواهد داد. و حقیقت خود را نشان داد. امروز هرچه دیوان فریاد کنند و مرا بیگناه متهم کنند، حقیقت چون آفتاب میتابد و کسی را یارای فروکشتن آفتاب نیست.
اما من دلم گرفته بود.
اهل فالگیری و طالعبینی نیستم، اما گاهی با یی چینگ مشاوره میکنم، به من آرامش میدهد. دیروز، در یکی از ساعات تاریکم، باز با ییچینگ مشاوره کردم. آنچه آمد را حس کردم باید با شما هم در میان بگذارم، که مرا بسیار آرام کرد. پرسیدم: «چه کنیم با این دجالان دروغگو؟»
و این آمد.
ششخطی ۲۴ – فو / بازگشت
تندر در اعماق بطن زمین باززایی میشود. حاکمان حکیم میدانستند که پایان چرخهی فصلی زمین، آغاز سالی نو و دوران نهفتگی و آرمیدن است. در زمان انقلاب زمستانی، گذرگاهها را میبستند تا از کسب و کار و فعالیت استراحت کنند. حاکم به سفر نمیرفت.
پیشتر، از این راه گذشتهای، اما این قهقرا نیست؛ پیشروی است؛ چرا که چرخه در حال تکرار خویش است، و این بار بر چرخه بودن آن آگاهی.
بر این چرخه همانقدر مطمئن باش که یقین داری روز هفتم، هفتهای تازه به دنبال خواهد آورد.
از این دوران نهفتگی بهره جوی و مسیر رشدی را که برای خویش برمیگزینی بررسی کن.
در آستانهی تجربهی تولدی دیگر هستی. فرصتی دوباره برای زندگی به تو عرضه خواهد شد. استقامت کردهای و چرخهای کامل را تاب آوردهای… از بهار امید گذشتهای، به تابستان سازندگی و رویش رسیدهای، و آنگاه همچون پادشاهی در فصل درو قربانی شدهای.
اینک همچون بذری در زیر برفهای زمستانی آرمیدهای، در حال شفا یافتن و جذب نیروی تازه، آمادهی استقبال از بهاری نو که بهزودی وارد زندگیات خواهد شد.
پس از دوران زوال، نقطهی عطف خواهد آمد. روشنایی پرتوانی که تعبید شده، بازخواهد گشت. حرکت در میان است، اما حرکت با زور میسر نمیشود. مشخصهی سهخطی بالایی، کان، اخلاص است؛ پس این حرکت ذاتی و طبیعی خواهد بود، خودبهخود رخ خواهد داد. از همین روست که تحول آسان خواهد بود. کهنه کنار گذارده خواهد شد و نو پای به صحنه خواهد گذارد. هر دو در هماهنگی با زمان رخ خواهد داد، پس خطایی در کار نیست. جوامعی از مردم با دیدگاههای مشابه شکل خواهد گرفت؛ اما از آنجا که این گروهها در پرتو آگاهی عمومی و در همخوانی با زمان شکل خواهند گرفت، تمامی تمایلات خودخواهانه و جداییطلبانه حذف خواهند شد و خطایی نخواهد بود. اندیشهی «بازگشت» مبتنی بر سیر طبیعت است. حرکت دورانی است، و مسیر سیر خود را تکمیل خواهد کرد. پس لزومی به شتاب بخشیدن تصنعی به حرکت نیست. همهچیز در زمان خود رخ خواهد داد. معنای آسمان و زمین همین است.
تمامی جنبشها در شش مرحله به انجام میرسند و هفتمین مرحله، بازگشت است… هفت عدد نور جوان است و هنگامی شکل میگیرد که یکی به شش، عدد تاریکی ژرف، افزوده شود. چنین است که آرمیدگی جای خود را به حرکت میدهد.
حرکت تازه در آغاز راه است؛ پس باید با استراحت تقویت شود تا به علت بهکار گیری زودرس، تحلیل نرود. بازگشت سلامت پس از بیماری، بازگشت ادراک پس از سردرگمی…
یا حق،
آرش حجازی
http://www.youtube.com/watch?v=5pXrMPtCVcE
فقط دلم می خواست آروم بشم، سکوت کنم، ساکت باشم، طاقت بیارم، سکون… فقط…. تا همه کلمات دنیا رو به زانو دربیارم… تا اینکه به سمت کلماتی که همیشه کشیده می شم، کشیده شدم. مثل همیشه ابرهای آسمانم شد… حالا من به آرزوهایم رسیده ام.
همیشه به خاطر داشته باش هرگاه به قله رسیدی، همزمان دره ای عمیق نیز در کنارش دهان باز خواهد کرد. اگر می خواهی به بهشت دست پیدا کنی، ریشه های تو باید در خود جهنم پا بگیرند.
آرش عزیز
درود .
خدا قوت .
خوب میدانی چه سخت است زمانی که در دل احساسی داری و در سر فکری و …. واژه ها فرار میکنند.
و چه خوب می نویسی حتا وقتی دلت و قلمت به درد آمده .
این احساس تنهایی که در تو ” پدید ” آمده حاصل آن چیزی است که امروزه در بطن جامعه جاری است .
و از آنجایی که به عنوان فردی حساس در نقش زبان خودآگاه جامعه عمل میکنی ، ناشر – نویسنده – مترجم ، این احساس از سوی ما به سمت تو جاری می شود ….
کاش فقط چند لحظه چشمان من با چشمانت دیدار تازه میکرد
تا آنچه را که به زبان نیامد با لبخندی تقدیم تو میکرد.
بدرود .
فواد انوری
20 آوریل
اینجا جای موندن نیست تو باید سفر کنی
باید از قله بگذری تا بشه خطر کنی
باید بشکنه حبابت تا ببینی رنگ نور رو
ته دره رو ببینی تا بفهمی هوج کو رو
اندکی صبر سحر نزدیک است آرش عزیز…
درود به تو و وجدان پاکت درود به روح هم وطنم ندا که به آرامش رسید وهمه ی ما راناآرام گذاشت..
آرش عزیز…
پاینده باشی
آرش جان سلام سال نو شما مبارک باشه امید وارم که دیگه تو زندگیت غم نبینی ،آرش 1سوال داشتم ازتون خواننده های داخل ایران شما بخوان کتاب چشمان آهو رو بخونن باید چه کار کنند؟
ظاهرا کتابتون نسخه ی فارسی نداره نه!!!؟
من خیلی دوست دارم این کتاب رو بخونم
بی صبرانه منتظر پاسختان خواهم بود
دوستدار شما شقایق شعبانی
این گفته مانند روز، روشن است اگر با چشم باز بنگریم. آسایشی قبل از بزرگترین طوفانی که به عمر خواهند دید. قدر، روز قتل ندای ما بود.
آقای حجازی، برادر و همدل و رنج عزیز من؛ چرا شما؟ شما هم میهن من؟ آیا پیغامهای خصوصی ارزش پاسخ هم نداشتند؟
آیا تعدادمان آنقدر بالا گرفته که از همین لحظهی آغاز بیارزش شدیم برای هم؟
سحر نزدیک است …
به قول بهمن تاریک ترین زمان شب قبل از طلوع خورشید است …