هیلا، دژخیم نسل کش با محاکمه تو به محاکمه این نسل برخاسته است
هیلا، تو اولین شاعری نیستی که به جرم شعر سرودن مجازات می شود. امان از این خاک شعرپرور شاعرکش… خواهرم، وارث مسعود سعد سلمان، فرخی یزدی، میرزاده عشقی، شیخ اشراق، میرزا آقاخان کرمانی، ابن مقفع، سعیدی سیرجانی، احمد کسروی، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده…
فقط کلام تو ستون فقرات استبداد را لرزانده است و از زبان و لب های دختری جوان چنان هراسی بر دلشان نشسته است که تو را که جز سرود آزادی نخواندی، به جرم «کلامت» به دادگاه انقلاب می برند، در سرزمینی که سرانش با وقاحت در مجامع جهانی از آزادی بیان بی بدیل در ایران می گویند. تو آرزوهای نسلی را به شعر کشیدی، اینک دژخیم نسل کش، با محاکمه ی تو به محاکمه این نسل برخاسته است.
شعر تو را این نسل لالایی شب های نسل های بعد خواهد کرد، و کدام استبداد می تواند به جنگ لالایی برخاسته از دل های زخم دیده برخیزد.
شاعر شجاع سرزمین من، بزرگ ترین آرزوی یک شاعر آن است که اشعارش را مردمش بخوانند. هرچند بهای شجاعتت را می پردازی، اما شعرهایت به گوش همگان رسیده است اینک.
در برابرت برمی خیزم،
آرش حجازی
با برف زمین آب شود ظلم و قساوت…….
دژخیمان رژیم ولایی دیکتاتوری اسلامی سپاهی، به رئوف ترین اندیشمندان وشاعران این مرزو بوم نیز رحم نمی کند ونامردانه به خانم هیلا صدیقی این شیرزن آزادهء ایرانی دست یازیده است. وای بر ما اگرخمی به ابروی این شاعرخوش ذوق بیاید. حکایت کنند موشی به همخانه هایش گاو و مرغ خبر داد که ارباب خانه، تله موشی کارگذاشته! گاو و مرغ بگفتند ما را چه باک از این تلهء موش که آسوده ایم. تا ماری در تله بیافتد و زن ارباب را نیش بزد آنگاه ضعیفه به تب وتاب افتاد. گاورا کباب کردند و مرغ را بریان برای زن ارباب و عیادت کنندگان! موش بسی بگریست بر سرنوشت دوستان نابخرد…
khamenei, ahmadi va laat o loot haye shan be zoodi beh zobaleh dan rahseparand.
نگذارید کروبی و موسوی و چراغ خانه شان, مسله اصلی جنبش سبز ایران بشود. باید از تک تک شیرزنان و شیر مردان این سرزمین دفاع کرد. هدف رژیم از ساقط کردن پایه های عقیدتی و رنگین کمان بودن این جنبش است.
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبی است نازنین
و در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است نازنین
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاهان مستقر با کُنده و ساطوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
احمد شاملو
در برابرت بر می خیزیم، چرا که لالایی تو خواب از چشمانمان ربوده است.
اگر چه خسته ایم، خسته ایم … اما خواب از چشمانمان می گریزد … پس منتظریم، منتظر روزی که لالایی تو و … خوابی خوش را برایمان به ارمغان آورد…
چه روز سختی بود امروز وقتی وارد فیسبوک شدم و چشمم خورد به ویدئویی از صفحه بیست و پنج بهمن عزیز: انسانی را دردمندانه بر روی زمین می کشیدند… یک آدم! غرق در خون………..
کشان کشان!
خدایا! اگر این بیداد نیست، پس چیست؟!