تأملاتی بر هنر داستان نویسی: جلسه 6 / گروه داستان
تعیین گروه داستان: در این بخش، بعد از نوشتن درون مایه داستان، یک گروه عمومی برای داستان خود در نظر میگیرید که ساختار گسترده و کلی داستان را در اختیار شما میگذارد.
روش ساختارمندی که به کار می بریم، نوشتن شما را ماشینی و فرمولی نمی کند. در نوشتن (مثل موسیقی، ورزش، و هر نمود دیگری از هنر خلاق ) قبل از ابتکار، بهتر است قواعد را بدانیم. فاصله گرفتن از هنجار میتواند بسیار قدرتمند، تحریککننده، تأثیرگذار و تکاندهنده باشد. اما فقط به شرط آن که قبلاً از روش اصولی کار مطلع باشید و در وجود شما نهادینه شده باشد. تنها بعد از آگاهی نسبت به روش کلاسیک، میتوانید و اجازه دارید آن روش را به میل خود تغییر دهید. همان گونه که برای سرودن شعر نو، باید از اوزان عروضی و قواعد سرودن اشعار کلاسیک آگاهی داشته باشید، و برای کشیدن تابلو نقاشی برجستهای، باید اول اصول نقاشی را بشناسید و بر آنها مسلط باشید. تنها در این صورت اجازهی سنتشکنی دارید. پس عجله نکنید. متأسفانه در اغلب هنرها دیده میشود که هنرجویی، به علت عدم تسلط بر اصول کار، نوآوری را بهانهی بی توجهی خود به اصول میکند و معمولاً نتیجهی آن نیز اثر موفقی نخواهد بود و نیست. اول با توجه به اصول داستان بنویسید و بعدها میتوانید این اصول را زیر پا بگذارید. این جلسات، آن آگاهی و سنت را در اختیار شما میگذارد، و نظارت میکند تا خشتهای داستان، همه آماده باشد تا با کمک آن ها، بتوانید داستان خود را خلق کنید.
برای بسیاری از نویسندگان، این دغدغهها بخش بنیادی سفرشان را به سوی انتشار تشکیل میدهد. بدون ساختار کامل و قالب درست، ناشران حتا بهترین ایدهها برای داستان را هم پس میزنند.
داستان شما ذاتاً در یکی از سه گروه عمومی زیر قرار میگیرد:
- طرح و توطئه
- شخصیت
- حماسه
داستان طرح و توطئه، توسط عمل پیش برده میشود.
داستان شخصیت، بیش تر بر تحول یک شخص تمرکز میکند.
داستان حماسه، بر درونمایه، نظریه یا مفهوم متمرکز است.
حالا بوف کور صادق هدایت را در هریک از این سه گروه میآزماییم و به درونمایههای متفاوتی میرسیم.
طرح و توطئه: مردی، زن محبوبش را به خاطر حسادت میکشد.
شخصیت: مردی، بخش زنانهی وجودش را میکشد.
حماسه: مردی، زن محبوبش را، به خاطر صلاح جهان میکشد.
هر سه یک داستان است، اما در مثال اول، بیش تر اتللوی شکسپیر به ذهن میآید تا بوف کور، و در بخش دوم، بوف کور. در واقع، تمرکز داستان در مثال اول بر ماجرای برونی (اتفاق اصلی داستان) است، و در مثال دوم، به شخصیت و ماجرای درونی، و در مثال سوم به پیام جهانی داستان، که فداکاری است. پس از آن جا که پیام داستان مهم تر از شخصیت و اتفاقات است، درونمایهی داستان باید بیش تر به پیام اشاره داشته باشد. اگر درونمایهی شماره 3 را به این ترتیب عوض کنیم:
“صلاح همهی افراد بشر مهم تر از سلامت یک نفر است.”
به درونمایهی مناسب آن داستان دست یافتهایم. اگر داستان بخواهد در گروه طرح و توطئه قرار گیرد، همان طور که بعد خواهیم دید، قاعدتاً باید پایان خوش داشته باشد. بنابراین درونمایهی داستان نیز تغییر میکند و مثلاً به «مردی که قصد کشتن زن خائنش را داشته، او را میبخشد» تغییر میکند.
در مثالی دیگر، داستان رومئو و ژولیت شکسپیر را در نظر میگیریم:
فاعل: عشق
مفعول: از مرگ
فعل: بزرگتر است. در واقع، بخش فعلی، همان ابزاری است که فاعل را میآزماید.
در واقع، در داستانهای حماسه محور مانند رومئو و ژولیت، برخورد نویسنده مانند یک دانشمند است: در درونمایهی داستان حماسی، نویسنده مانند یک دانشمند، میخواهد فرضیهای را ثابت کند. در رومئو و ژولیت، نویسنده میخواهد ثابت کند که عشق از مرگ بزرگتر است، در داستان رستم و اسفندیار، میخواهد ثابت کند که جاه طلبی انسان را نابود میکند، در جنگ ستارگان، میخواهد ثابت کند که مرز خیر و شر بسیار باریک است، و در بوف کور، میخواهد ثابت کند که انسان میتواند حتا از عزیزترین چیزش در زندگی (زن، وطن، فرهنگ؟)، متنفر هم باشد. حتا در فیلم فارست گامپ، نویسنده میخواهد ثابت کند که معصومیت (حتا در حد حماقت) بر شر غلبه میکند.