شاهدكشى و شاهدآزاری در ايران
پارسال در مصاحبه اى گفتم پيش از ماجراى ندا آقاسلطان نقش اجتماعى متفاوتى داشتم؛ نويسنده بودم و ناشر و پزشك. بعد از روز٣٠ خرداد ١٣٨٨ نقش اجتماعى من كاملاً عوض شد: ديگر شاهد بودم، نقشى كه هرگز به خوابم هم نمى ديدم روزى معرف من بشود. پيش از ٣٠ خرداد اگر كسى اسم مرا شنيده بود، يا ياد كتاب هاى پائولو كوئليو مى افتاد، يا انتشارات كاروان، يا رمان شاهدخت سرزمين ابديت. بعد از ٣٠ خرداد ٨٨، اگر كسى مرا به ياد بياورد، به خاطر شهادت من بر قتل بى رحمانه ى نداست.
آن روزها به نظرم نمى رسيد كار مهمى كرده باشم — هنوز هم البته همين طور. فكر مى كردم هركسى جاى من بود همين كار را مى كرد و انتظار داشتم آدم هاى زيادى كه به نوعى شاهد يكى از بى شمار جنايت هايى كه آن روز و روزهاى پس از آن بودند، يكى يكى جلو بيايند و بر بيدادى كه بر بى گناهان مى رفت شهادت بدهند و وقتى ديدم خانواده اى از آشنايانمان كه پسرشان در اثر ضربه ى باتوم در همان روزها خونريزى مغزى كرد و چند روز بعد جان سپرد، سكوت كردند كه مبادا كسب و كار پدر خانواده بر هم نخورد (و البته رفت و آمدشان از كانادا به ايران و بالعكس مختل نشود)، جا خوردم.
اما آن موقع داغ بودم و هيچ توجهى به پديده ى مخوف «شاهدكشى» در كشورمان نداشتم. حتى بعد از اينكه زندگى خودم را از هم پاشيدند و دار و مدارم را بر باد دادند و به خودم هزار تهمت زدند و آواره ى غربتم كردند، فكر مى كردم به خاطر اينكه نگذاشتم با دروغ هايشان قتل ندا را لاپوشانى كنند، خونشان بهجوش آمده و انتقام گيرى شخصى مى كنند.
خبر قتل دكتر رامين اندرجانى را كه شنيدم، تكان خوردم و ديدم با پديده اى سازمان يافته طرفيم. اندرجانى جرمى نداشت جز آنكه در بازداشتگاه كهريزك شاهد قتل محسن روح الامينى و جوادى فر و ديگران زير شكنجه بود، حاضر نشده بود تأييد كند كه اين بى گناهان زير شكنجه كشته شده اند، و در چند مورد هم حرف زده بود.
بعد روز عاشورا رسيد و مأمورى با ماشين نيروى انتظامى مرد جوانى را زير گرفت و طبق معمول هم بعد با حرفهاى ضد ونقيض همه چيز را حاشا كردند، تا اينكه خانمى به نام ليلا توسلى بر صحت خبر شهادت داد. بلافاصله او را گرفتند و بعد هم به دو سال زندان محكوم شد.
پس از قتل ستار بهشتى زير شكنجه، متوجه دو مورد ديگر شاهدآزارى شديم: ابوالفضل عابدينى كه به علت شهادت بر ديدن علايم ضرب و شتم و شكنجه بر بدن ستار و همين طور نقل شكنجه ها از قول ستار تبعيد شد، و خواهر ستار كه اولين كسى بود كه خبر قتل او را بيرون داد، هم بازداشت شد و هم تهديد، تا حدّى كه مادر ستار زير فشار مجبور شد رضايت بدهد.
موازى اين ماجرا پديده ى وكيل آزارى را مى بينيم كه در موارد زيادى نقش شاهد را ايفا كرده اند: ناصر زرافشان، محمد مصطفايى، نسرين ستوده و محمدعلى دادخواه، هركدام در مقطعى به طرح واقعيت ها درباره ى شرايط موكلانشان پرداختند و به دنبالش اسير تعقيب و آزار و زندان شدند.
نكته ى اصلى اين نيست كه شاهدها چه بهاى سنگينى براى گفتن حقيقت مى پردازند، نکته این است که شهادت شاهدان جنایت ها چه هولی در دل حاکمیت ایران می اندازد که برای جلوگیری از آن حاضر است خودش را در معرض حملات سازمان های مدافع حقوق بشر در سراسر دنیا و نگاه مغضوب افکار عمومی در داخل کشور قرار بدهد. و در همین حال می بینیم که این شهادت ها در تغییر شرایط تأثیر مثبتی داشته اند. شهادت خواهر ستار بهشتی اگر نبود، مرگ این جوان ایرانی هرگز آشکار نمی شد و حاکمیت ایران هرگز نیازی به این واکنش های ضدونقیض برای لاپوشانی حقیقت پیدا نمی کرد، مردم دنیا خبر را نمی شنیدند و قوه قضاییه ایران این طور رسما به ضرب و شتم و شکنجه زندانی ها در ایران و بازداشت های غیرقانونی اعتراف نمی کرد.
به وجدان هرکس که شاهد ظلمی است بستگی دارد که بخواهد زبان باز کند یا از ترس دم فرو ببندد. شاهدان ضامن استقرار عدالت در یک جامعه استبدادی هستند. نکته ی مهم این است که شهادت با نام مستعار و با هویت پنهان کم تأثیر است، چرا که راه را برای مخدوش کردن و سلب اعتماد از شهادت با آلوده کردن آن به شهادت های دروغین باز می کند.
اگر کسی به خاطر ترس بر حقیقت شهادت ندهد، حق ندارد از ظلم بنالد.
یا حق
آرش حجازی