روانشناسی دیکتاتور – 2 – خودشیفتگی
در یادداشت قبل صحبت از این کردم که اغلب دیکتاتورها نشانه های مشخص بالینی از اختلالات شخصیتی نشان می دهند. حالا درباره انواع این اختلالات صحبت می کنم. به احتمال زیاد این اختلالات را در دیکتاتورهای محلی و ملی خود شناسایی می کنید:
نارسیس بر تخت! اختلال شخصیتی خودشیفتگی یا نارسیسیزم
مفسران سیاسی به سبک خودشان سعی دارند تحلیل هایی ارائه بدهند که چرا مثلا حسنی مبارک بعد از شروع تظاهرات مردم، این قدر طول کشید تا بالاخره زبان باز کرد و با مردم صحبت کرد، یا بن علی چرا به جای عربی کلاسیک، به لهجه محلی سخنرانی کرد. می گویند مبارک داشت وقت می خرید و بن علی می خواست روی شکاف عظیم بین خودش و مردم، با لهجه محلی پلی بزند. هیچ کدام از تاکتیک ها عمل نکرد. اما این مهم نیست. برای درک دلایل رفتار عجیب دیکتاتورها زیر فشار، باید دنیای معمول و کلیشه های روزنامه نگاری را کنار بگذاریم و قدم به قلمرو روانشناسی بالینی و کاربردی بگذاریم. فارغ از اینکه دغدغه های سیاسی این رهبران چه بوده، عوامل عمیق روانی است که رفتار و صحبت های این افراد را توجیه می کند.
بسیاری از رفتارهای دیکتاتورها، به خصوص دیکتاتورهای خاور میانه، با تعریف «شخصیت خودشیفته» (نارسیستیک) توجیه می شود. خودشیفتگی و قدرت ارتباط تنگاتنگی با هم دارند. از یک سو شخصیت خودشیفته سعی دارد به قدرت دست یابد نا نیاز روانی اش برای تحسین و تمجید شدن، محبت و احترام را ارضا کند، و از طرف دیگر، کسی که به قدرت دست می یابد ممکن است صفات نارسیستی در خود بپروراند. جوهر اصلی بیماری خودشیفتگی، «عشق به خود» است، که منشای صفات دیگری است. خودشیفته به طور مشخص خودش و توانایی هایش را زیادی دست بالا می گیرد و خودبزرگ بین است، و اطرافیانش را وادار می کند مدام از او تعریف و تمجید کنند و بر عظمتش صحه بگذارند، و اگر این تصویر مورد چالش قرار گیرد، رفتاری پست و سبعانه از خود بروز می دهد.
دیکتاتورهای خودشیفته، اطراف خود را پر از آدم های «بله قربان گو» و چاپلوس می کنند، که مدام به دیکتاتور اطمینان می دهند که همیشه حق با اوست. مدام باید احساس کنند که دیگران هم دوستشان دارند و هم از آن ها می ترسند، و اصلاً تحمل انتقاد را ندارند. هرکس نظر مستقلی دارد باید سرکوب و خفه شود. هرکس به خودش جرئت انتقاد از رهبر خودشیفته را بدهد یا اقتدار و مرجعیت او را زیر سؤال ببرد، زیر انواع و اقسام فشارهای اجتماعی قرار می گیرد. در دینامیسم روانشناسی گروهی گروهی حامی دوآتشه ی «خودی» رهبر را دوره می کنند و برایش جار می زنند، تا از او در برابر منتقدها یا «غیرخودی ها» حمایت کنند.
این بینش روانشناختی توضیح می دهد که چرا رهبر خودشیفته اصرار دارد کنترل مطلق بر افکار عمومی داشته باشد، به خصوص از راه رسانه های جمعی. سانسور رسانه ها و مطبوعات به وسعت اعمال می شود و روزنامه نگارها، اگر جرئت کنند از رهبر یا سیاست هایش انتقاد کنند، جان خودشان را به خطر انداخته اند. یکی از پیش نیازهای برقراری رژیم دیکتاتوری تحت فرمان چنین رهبر خودشیفته ای، داشتن یک نیروی انتظامی قدرتمند و بی رحم است، در کنار یک دستگاه امنیتی که رفتارهای شهروندان را زیر نظر می گیرد، و زندان هایی مجهز به اتاق های شکنجه.
مردم، افزون بر آنکه باید از رهبر بترسند، باید او را نیایش هم بکنند. در این راستا، رهبر خودشیفته کیش شخصیتی راه می اندازد. نصب عکس او در اماکن عمومی برای القای تفوق او بسیار لازم است. در رژیم های دیکتاتوری، در اغلب خیابان ها عکس های عظیمی از رهبر خودشیفته یا مجسمه های عظیم فرعونی به شکلی بی سلیقه و نئو استالینی برافراشته می شود. هرگاه رهبر قصد رفتن از جایی به جای دیگر داشته باشد (اغلب برای حضور در مراسمی که در آن از رهبر تجلیل می کنند و دستاوردهای او را گرامی می دارند)، خیابان ها را قرق می کنند و کاروان ماشین های محافظ رهبر خودشیفته چند کیلومتر طول دارد. در این موارد، نیروهای امنیتی و حفاظتی به شکلی خوفناک رهبر را دوره می کنند تا هرگونه تهدید احتمالی را دفع کنند.
رهبر خودشیفته همیشه توقع توجه و مراقبت ویژه دارد و همه کار می کند تا این توجه ویژه نصیبش بشود. کار به جایی می رسد که آن قدر در توانایی ها و جایگاه خودش اغراق می کند که کم کم خودش را خدا یا جانشین خدا بر زمین می داند. ویرث در اشاره به کالیگولا، امپراتور روم می گوید: «دچار توهم الوهیت، حاکم زندگی و مرگ. اما مشکل حاکمی که تمام قدرت دنیا را دارد، این است که نمی تواند محدودیت های قدرتش را ندیده بگیرد؛ یعنی محدودیت، شکنندگی و آسیب پذیری زندگی خودش.» همه می میرند. ویرث می گوید: «هرچه رهبر خودبزرگ بین تر می شود، بیشتر خداگونگی خودش را باور می کند، و همین باز منجر به شدت گرفتن توهمات خودشیفتگی و عظمتش می شود. بدین ترتیب از واقعیت بیشتر و بیشتر فاصله می گیرد و در عوض، در خصومت دائمی، سردی، پیشداوری، و نفرتی عمومی به نوع بشر یا بخشی از آن پناه می گیرد.» (Wirth, Hans-Jürgen, Narcissism and Power: Psychoanalysis of Mental Disorders in Politics, Translation by Ingrid Lansford, Narzissmus und Macht, Zur Psychoanalyse seelischer Störungen in der Politik, Psychosozial-Verlag, Giessen, 2002, 2009, p. 40)
رهبر خودشیفته از دیگران متنفر است و با لحنی غیرمودبانه و الفاظ توهین آمیز درباره آن ها حرف می زند. این خصومت می تواند به «خشم نارسیستی مزمن» بینجامد که منجر به رفتارهای انتقام جویانه از سوی رهبر خودشیفته می شود. در چنین شرایطی، دیکتاتورهای خودشیفته دست به جنایاتی انبوه می زنند، از جمله اینکه به واحدهای امنیتی دستور می دهد به روی معترضان غیرمسلح و مسالمت جو آتش بگشایند.
حتی خارج از فضای عمومی، در روابط بین المللی، رهبر خودشیفتنه همیشه سعی دارد در وسط صحنه قرار بگیرد تا «عظمت» خودش را به رخ بکشد، به امید اینکه ستایش دیگران را برانگیزد. به شدت به دیگران حسادت می کند، همیشه می ترسد مبادا شخصیت دیگر به جای او زیر نورافکن برود. در برخوردهای اجتماعی اش با دیگران، استثمارگر است و با دیگران به مثابه ابزارهای قدرت خودش رفتار می کند و وقتی تاریخ مصرفشان تمام شد، مثل دستمال مستعمل آن ها را به دور می اندازد. هیچ جایی برای عواطف در وجودش نمانده، چه نسبت به یک فرد دیگر، و چه نسبت به تمام مردم.
سؤظن او تمام نشدنی است و همه را «دشمن» و «تهدید» می داند. کرنبرگ سندرم رهبری که خودشیفتگی و سؤظن را با هم دارد، «خودشیفتگی بدخیم» می نامد، که در اغلب دیکتاتورها دیده می شود. این سندرم از ترکیب اختلال شخصیتی خودشیفتگی، رفتار ضداجتماعی، خشونت در راستای ارضای تمنیات شخصی، و سؤظن شدید تشکیل می شود. همین سؤظن است که که باعث می شود رهبر خودشیفته اطراف خودش را از افراد متملق و بله قربان گو پر کند که مدام به او اظهار عشق و ستایش و وفاداری بی حد و حصر می کنند.
خودشیفته همه چیز را سیاه یا سفید می بیند و مردم دنیا را به دو گروه «دوست» و «دشمن» تقسیم می کند و خطی سیاه بین خیر و شر می کشد. اگر به نظرش برسد که «دشمن» زیادی خطرناک است و بقای او را تهدید می کند، تمام قدرت سرکوبگرانه اش را بر «دشمن» نازل می کند که به او لذتی سادیستی از این اعمال غیرانسانی و بربرانه می دهد.
از سبک های رهبری در میان شخصیت های خودشیفته، التزام دیگران به اطاعت مطلق از فرامینش است. این تیپ شخصیتی بر مدیریت خُرد و مداخله در تمام امور جزئی و کلی اعتقاد دارد و به خاطر عدم اعتماد به دیگران، حاضر به سپردن اختیار به کس دیگری نیست؛ و اگر تصمیمی در هر سطحی، بدون تأیید مشخص او گرفته شود، شعله های خشمش همه جا را می سوزاند.
حاکم خودشیفته، به خاطر نیاز دائمی به قدردانی، چاپلوسی، تحسین و تمجید و حمایت اجتماعی و سیاسی، مطلقاً نمی تواند این تصور را در مخیله اش بگنجاند که «مردمش» ممکن است «علیه» او برخیزند. وسواس فکری اش نسبت به خودش، او را نسبت به فرایندهای اجتماعی در جهان واقعی نابینا می کند، و همچنان این تصور را در ذهنش می پروراند که مردمش دوستش دارند. به یاد بیاوریم مصاحبه ی آتشین قذافی را با کریستین امانپور در 28 فوریه 2011، که در آن گفت: «تمام ملتم مرا دوست دارند. حاضرند جانشان را برای دفاع از من بدهند.»
در قسمت سوم، به بحث «هیستری و جامعه ستیزی» در میان دیکتاتورها می پردازم.
خودتو به [لفظ رکیک توسط مدیر سیستم حذف شد] دادي آرش جان
من هميشه ترجمه هاي پائلو تو دوست داشتم و نثرتو تحسين مي كردم ،ولي اشتباه بزرگي كردي .
يه روز پشيمون مي شي ،اگه الان نشده باشي .البته تو ايران هميشه يه راه براي بازگشت هست .
در برخوردهای اجتماعی اش با دیگران استثمارگر است و با دیگران …
یکی بود یکی نبود. عجیب و غریب و حقیرترین دیکتاتور جهان آن هم از نوع خطرناک مذهبی اش بر سرزمین من، ایران، حاکم است. دیگر همه می دانید. یک روز کارکنان اداره ای را که در آن مشغول به کارم، به ملاقاتش دعوت کردند، من نرفتم اما، حتی به قیمت اخراج یا جانم. دوستان بیچاره ام با وجود اینکه همه فکر می کنند ولایت مدارند ( شرط غیر مستقیم استخدام در آنجاـ چون همه نان « او » را می خوریم! ) مجبور به رفتن به این ملاقات شدند و…
جلسه یک جلسه خصوصی بود. شاید باور نکنید که این دیکتاتور بی همتا چه رفتاری با دوستان من و حتی روسای به ظاهر ولایت مدار موسسه در پیش گرفته بود، چون خیالش راحت بود که این ملاقات در تلویزیون اختصاصی اش پخش نخواهد شد و البته اینها جماعتی بیش نیستند! «تحقیر، توهین، چقدر حرف می زنید؟ خب اینها را می نوشتید خودمان می خواندیم، خب بروید توی انقلاب بساط کنید و… و البته نمایش فقط نمایش!»
ممنون از تحلیل خوب و علمی و ارزشمندتان. و البته من به عنوان یک آدم راستگو مصداقش را تعریف کردم و البته هیچ کس نیست که نداند. جماعتی هم که اصلا نمی خواهند بدانند! به خاطر همه چیز ممنون. به خاطر خاطرات شیرین و خوبتان علی الخصوص…
تصحیح قصه: البته دعوت نشده بودیم، ماهها در نوبت بودیم تا سرانجام به این زیارت نائل شدیم! باید قدر می دانستیم، آقا بالاخره ما را پذیرفته بود! و البته که من اصلا نمی دانم از اینکه زیر بار این دعوت نرفتم، در روز عقوبت چه مجازاتی در انتظارم است!
خیلی عجیب است، یک دیوانه کشوری با این پیشینه را رهبری می کند و دیگران چاپلوسی اش را کرده و از وی حساب می برند و می ترسند.
برایم خیلی عجیب است که آن دیوانه در تیمارستان نیست و به راحتی در در تلویزیون ظاهر شده و تمام حقارت خود را بر روی آنتن منتشر می کند.
برایم خیلی عجیب است، حمله دوم اعراب به ایران …