کاسپین ماکان پس از فرار از ایران، از حقیقت مرگ ندا و عواقب آن بر خانواده ندا می گوید

کاسپین ماکان: «هنوز باورم نمی شود. هنوز فکر می کنم ندا را دوباره می بینم.»

روزنامه اُبزروِر Observer، پانزدهم نوامبر

009

(ترجمه: آرش حجازی)

ندا آقاسلطان که به گلوله تک تیراندازی کشته شد، در این تابستان نماد معترضان رئیس جمهور احمدی نژاد شد. دوست پسر او کاسپین ماکان که به تازگی از ایران گریخته است، درباره عشقشان، زندانی شدن خودش پس از مرگ ندا و فرار هول آورش با آرش سهامی و انگوس مک کویین گفتگو کرده است.

کاسپین ماکان را بهمن کور و سهمگین تاریخ با خود برده است. همین پنج ماه پیش، دوست دخترش در خیابان های تهران کشته شد؛ یکی از 80 قتل موثق گزارش شده در طول تظاهرات پرآشوب پس از انتخابات مورد مناقشه. بیشتر خویشاوندان و دوستان قربانیان در سکوت سوگواری کردند، اما ندا آقاسلطان، دوست دختر کاسپین، دربرابر دوربین موبایل جان سپرد، در فیلم تحمل ناپذیری که او را به یک نماد مبدل کرد. با ارسال فیلم بر اینترنت، چهره ندا در مدت 5 ساعت به چهره اعتراض دگردیسی یافت.

اما نمادها زندگی های زیادی را ویران می کنند. در طول روزها و هفته های بعدی، کاسپین هم زنی را که قصد ازدواج با او را داشت از دست داد و هم سرزمینش، خانواده اش، دوستانش و شغلش را. هرکسی که کوچکترین ارتباطی با مرگ ندا داشت، اکنون برای حکومت ایران زهرآگین است. اعضای خانواده ندا تحت فشار قرار گرفته اند، تهدید و حتی زندانی شده اند. پزشکی که در برابر دوربین سعی دارد جان او را نجات بدهد اکنون در بریتانیا در تبعید است. معلم موسیقی ای که در هنگام مرگ با او بود، در برابر تلویزیون ظاهر شده و از او خواسته اند آنچه را دیده انکار کند: که ندا به دست شبه نظامیان مذهبی (بسیج) کشته شد.

و کاسپین ناپدید شد. چند روز بعد از کشته شدن ندا، او با ایستگاه های ماهواره ای خارجی مصاحبه کرد و بعد غیبش زد. سرانجام روشن شد که او در زندان مخوف اوین تهران است: نماد هولناک رژیم سرکوبگر شاه، که خیلی آرام در اختیار پلیس مخفی جمهوری اسلامی قرار گرفت. او را بیشتر از دو ماه آنجا نگه داشتند که بخشی از آن در حبس انفرادی بود. در سپتامبر با قرار وثیقه قبل از دادگاه آزاد شد. احتمالاً او را هم برای یکی از دادگاه های نمایشی خارق العاده ای آماده می کردند که در ماه های گذشته از تلویزیون ایران پخش شده است که در آن ها، حامیان عمده معترضان به زور مجبور شده اند اعمال خود را تقبیح کنند. به اصرار خانواده و دوستان، کاسپین به این نتیجه رسید که باید فرار کند.

ما چند روز پس از فرارش با او ملاقات کردیم. در خفا به سر می برد و فعلا مایل نیست مردم محل اقامتش را بدانند. ترس توجیه پذیری از دست یافتن پلیس مخفی ایران به مجامع ایرانیان در تبعید وجود دارد. خانه موقت او آپارتمانی خالی در محله ای گمنام در حومه شهری در خاور میانه است که او نمی شناسد. فعلا با دو قربانی دیگر اعتراض های تابستان زندگی می کند. کاسپین اصلاً در خطر از دست دادن امید به آینده اش نیست.

اصلاً به کسی شبیه نیست که برای فرار از سرزمین مادری اش، پنج روز هولناک را پشت سر گذاشته است. 5 ساعت از این مدت را در قله های کوه های دور افتاده گذرانده است. تر وتمیز و برازنده، با لبخند نرمی پذیرای ما می شود. چای تعارف می کنند، هرچند صندلی ای در آن آپارتمان در کار نیست. تلاش هایش برای لطافت طبع دیری نمی پاید، حلقه های سیاه دور چشمانش واقعیت را آشکار می کند.

گردباد همه چیزش را برده، به جز چند چیز که توانسته از کشور خارج کند: شاید مهمترینش یک هارد دیسک کامپیوتر باشد. روشنش می کند و عکس هایی را که از ندا گرفته نشان می دهد. لبخند زیبایی که ناگهان کره خاکی را پیمود، بار دیگر به تصویری خصوصی از عشق او مبدل می شود. او همان مردی است که ندا به رویش لبخند می زد. صورتش را بر روی صفحه مونیتور لمس می کند.

قصه آن ها مانند یک داستان عشقی کلاسیک در تعطیلات شروع می شود: همین امسال، ماه آوریل، در تور ترکیه با هم آشنا شدند. ندا را زنی باهوش توصیف می کند که از زندگی اش سرخورده شده بود. ترکیه برای جوانان ایرانی کشش خاصی دارد. یکی از معدود کشورهای دنیاست که ایرانیان می توانند بدون ویزا به آن سفر کنند. کشوری مسلمان است که دولتی سکولار دارد. در عکس هایی که کاسپین در این تعطیلات از ندا گرفته، ندا روسری به سر ندارد.

هنگامی که به یاد اولین حرف هایشان در این تعطیلات می افتد، صدایش به پچ و پچ می گراید. ندا مذهبی بود و در دانشگاه تهران الهیات و فلسفه اسلامی خوانده بود. هنوز سه ترم از شروع دانشگاهش نگذشته بود که به این نتیجه رسید که خدایی را که به او معرفی می کنند، نمی شناسد. یک بار در اوان جوانی ازدواج کرده و طلاق گرفته بود و همین باعث شده بود که حالا نتواند به راحتی کار پیدا کند. عاشق سفر بود و سعی داشت کاری در نقش راهنمای تور در ترکیه پیدا کند.

کاسپین از زندگی خودش به عنوان خبرنگار حرفه ای برای ندا گفت، و اینکه او هم از همسرش جدا شده. اما تصمیم گرفتند درباره زندگی قبلی شان حرف نزنند. می خواستند دوباره از نو شروع کنند. ندا نمی خواست یک رابطه بی جهت داشته باشد و کاسپین، در 38 سالگی، 12 سال بزرگ تر از او، مطمئن بود که خیلی جدی به این رابطه فکر می کند. اما هر دو نگران بودند، به هر حال عشقی که در تعطیلات شروع بشود معلوم نیست چه عاقبتی دارد.

“در طول ده دوازده روز بعدی همدیگر را ندیدیم و هیچ ارتباطی با هم نداشتیم، برای اینکه می خواستیم از احساسمان به هم مطمئن بشویم. روزی را با هم قرار گذاشتیم و قرار شد که در آن روز تصمیم بگیریم واقعاً می خواهیم با هم باشیم یا نه. من می دانستم که او را می خواهم و آن روز وقتی آمد، می دانستم که او هم همین احساس را دارد. خیلی خوشحال بودم.”

رسماً با هم نامزد نکردند، اما قرارشان این بود. حتی بلیت گرفتند که در آخرین هفته ژوئن دوباره با هم به استانبول بروند. برنامه ی مخفیانه زوجی مخفی. اما بعد ندا مرد و کاسپین به زندان رفت.

آنچه مانع تحقق برنامه آن ها شد، انتخابات ریاست جمهوری ماه ژوئن بود. نه کاسپین سیاسی بود و نه ندا. در تمام دوران نوجوانی آن ها، انتخابات فقط در میان معدود کاندیداهایی برگزار می شد که به دقت تأیید شده بودند. رویاهای قبلی شان برای اصلاحات با واقعیت نظامی سیاسی که به دست برگزیدگان مذهبی اداره می شد، منجمد شده بود. حالا جنگ تن به تنی میان رئیس جمهور احمدی نژاد و نخست وزیر پیشین اصول گرا، میرحسین موسوی در کار بود. نه کاسپین قصد داشت رای بدهد و نه ندا.

بعد — حدود دو هفته قبل از انتخابات — چیزی عوض شد. شاید به خاطر مناظره های تلویزیونی بین نامزدهای انتخاباتی بود که در طول ده روز پیش از انتخابات برگزار می شد. احمدی نژاد که در میان عوام سخنران جذاب تری بود، با حالتی پرخاشگو و همزمان تدافعی بر صفحه تلویزیون ظاهر شد. بر خلاف ماجراهای کسل کننده انتخابات ریاست جمهوری امریکا، در این مناظره ها مسائل شخصی در میان بود. احمدی نژاد به موسوی حمله کرد که چرا اجازه می دهد همسرش در کنار او در میان مردم ظاهر شود. بخش هایی از مناظره ها در یوتیوب پخش شده است. ایرانیان با خوشحالی جواب موسوی را پخش کردند: “این مرد راست راست در دوربین نگاه می کند و دروغ می گوید.” دلیل هرچه بود، موسوی که اصلا لیبرال نبود، ناگهان مقبولیت وسیعی یافت. یکی از دوستان کاسپین که او هم از ایران گریخته، به ما گفت: “فکر می کردم رای ندادن یعنی «نه» گفتن به نظام. اما این بار حس کردم قضیه فرق دارد. به همه توصیه می کردم رای بدهند. فقط نباید می گذاشتیم دولت احمدی نژاد با سرکوب هایش برگردد. این رای برای انتخاب یک کاندیدا نبود، رایی در اعتراض بود.”

جنبش سبز چند روز قبل از انتخابات متولد شد و خیابان ها حال و هوایی کارنوالی به خود گرفتند. این هیجان به ندا هم سرایت کرد، اما نه به کاسپین.

“مرتب بهش می گفتم تو که طرفدار موسوی نیستی. می گفت: «آره، نیستم، اما طرفدارهایش را دوست دارم. دنبال حقشان هستند. موضع یک نفر در میان نیست.»”

گفتن اینکه نتیجه انتخابات واقعاً چه بود، غیرممکن است. اما قطعی این است که پیروزی احمدی نژاد با شتاب غیرمعمولی اعلام شد. این هم قطعی است که صدهاهزار نفر از ایرانیان احساس کردند که سرشان کلاه رفته است. و وقتی به خیابان ها ریختند، با نیرویی متشکل از سرویس های امنیتی مختلف ایران مواجه شدند: “روبوکاپ”های یونیفرم پوش باتوم به دست، پلیس ضد شورش، پاسدارها، و از همه خطرناک تر، شبه نظامیان مذهبی بسیج که گاهی لباس شخصی به تن داشتند. نتیجه اش برای چند روز جنگ خیابانی بود؛ البته جنگی یک طرفه.

متعرضان غیرمسلح بودند، مگر به سنگ هایی که از کف خیابان بر می داشتند، و تلفن های موبایل دوربین دارشان. در مدتی که سعی داشتیم اتفاقات آن روزها را برای فیلم مستندمان کنار هم بگذاریم، به موزائیکی خیره کننده از تصاویر رسیده ایم: اتفاقات مناقشه برانگیز را فقط نه یک دوربین، که ده دوربین گرفته است. پلیس های لباس شخصی در حال شلیک از بام خانه ها از زوایای مختلف ثبت شده اند و اغلب با گزارشی آمیخته با حیرت و خشم همراه است. این همان خبرنگاری شهروندی است که بعد در اینترنت منتشر می شود تا همگان ببینند. تعیین منبع این تصاویر غیرممکن است، اما به عنوان مستندات خام، کار سرکوب بی سر و صدا را تقریبا غیرممکن کرده اند. دیگر هرگز اتفاقاتی شبیه میدان تین آن من نمی تواند رخ بدهد، بدون اینکه ضبط ویدئویی بشود. مرگ ندا فقط یکی از این فیلم هاست.

صدای کاسپین، وقتی از انتخابات و سیاست می گوید، محکم است، اما حالا به زمزمه افول می یابد: “از همان اول به معترض ها پیوست. خیلی شجاع و قوی بود. راستش را بخواهید این نگرانم می کرد. نمی خواستم صدمه ببیند. ازش خواستم به تظاهرات نرود. فکر می کردم شاید بازداشت بشود یا بلایی سرش بیاید. اما فقط به هدفش فکر می کرد: دموکراسی و آزادی برای ایرانی ها.”

ندا تقریباً در تمام تظاهرات شرکت کرد، بعضی ها را با مادرش، و بعضی ها را حتی با کاسپین.

وقتی به یادش می آید که ندا چقدر زیبا دلیل لزوم حضور همه را در تظاهرات توضیح می داد، در خودش فرو می رود. با هم جر و بحث داشتند.

“ندا گفت: تو توی هر کاری می کنم از من حمایت می کنی، چرا این بار نه؟

“گفتم: تو این جماعت را نمی شناسی. اگر بگیرندت چی؟

“گفت: مهم نیست کاسپین. وظیفه ام است. بگذار راستش را بهت بگویم، اگر بچه داشتم، بچه هم را هم کولم می گذاشتم و توی این تظاهرات شرکت می کردم.

“اینجا بود که فهمیدم دیگر نمی توانم جلویش را بگیرم.”

روز مرگ ندا، کاسپین با دوربینش در جای دیگری از شهر بود.

“داشتم از تظاهرات و تظاهرکننده ها عکس می گرفتم. عکس گرفتن سخت بود، چون نیروهای امنیتی داشتند تظاهرکننده ها را کتک می زدند. وقتی نمی توانستم از دوربین بزرگم استفاده کنم، دوربین موبایلم را به کار می انداختم. ساعت شش و هفت عصر بود وقتی دیدم مردم دارند گلوله می خورند و زخمی می شوند. خیلی به فکر ندا افتادم. نگرانش بودم. می خواستم بهش زنگ بزنم، اما موبایل ها کار نمی کرد و نتوانستم بگیرمش. آن شب خوابم نبرد. آن صحنه های وحشتناک جلوی چشم هایم بود. جلوی کامپیوترم نشسته بودم و به عکس هایی نگاه می کردم که گرفته بودم. نزدیک ساعت شش موبایلم زنگ خورد. شماره ندا افتاده بود. اما ندا نبود. خواهرش بود. گفت: «کاسپین، ندا رفت!» اول منظورش را نفهمیدم. باورم نمی شد”

اما همان موقع، دنیا داشت تصاویر سقوط ندا را بر روی زمین، فواره زدن خون را از سینه اش می دید در حالی که دو مرد داشتند کمکش می کردند. در آخرین صحنه که خیلی ها تحمل دیدنش را ندارند، صورت زیبا و رنگ پریده ی او را نشان می دهد، درست قبل از این که خون صورتش را بپوشاند و صداهای نومیدانه ای که کنارش التماس می کنند: “بچه ام! ندا! بمون!”

جای دیگری در اینترنت شواهد دیگری پیدا کردیم: بعد از تیراندازی، جمعیت در برابر قاتل احتمالی جلوی دوربین ظاهر شدند – عضو بسیج بود. این بازدداشت شهروندی نتیجه ای نداشت، اما کارت های شناسایی اش را به عنوان مدرک گرفتند و در اینترنت گذاشتند.

مذهب شیعه لبالب از اسطوره شهادت است: هویت اسلامی ایران همواره با قربانی دادن تعریف شده است. مقامات ایران این را می دانند. وقتی تصاویر ندا تمام اخبار سراسر جهان را تسخیر کرد، خیلی سریع سعی کردند داستان را از بین ببرند.

با توجه به تماس هایمان با مادر و خواهر ندا و گفته های کاسپین، ماجراهای بعدی را ترسیم کرده ایم. به خانواده اش اجازه دادند ندا را به خاک بسپرند، اما فقط در بخشی از گورستان که برای اجساد معترضان در نظر گرفته شده بود. اجازه ندادند هیچ مراسمی برگزار کنند و هیچ کدام از رستوران ها، سالن ها یا مساجد محلی اجازه نداشتند آن ها را بپذیرند. همزمان، در تلویزیون، افسران ارشد پلیس این خشونت را به عناصر تروریستی نسبت دادند و گفتند نیروهای دولتی به سلاح گرم مسلح نبوده اند. کاسپین، پریشان و خشمگین از اخباری که می شنید و در تسخیر کابوس، احساس کرد نمی تواند ساکت بماند. تلفنی با بی بی سی فارسی، الجزیره و شبکه های فارسی زبان مستقر در خارج مصاحبه کرد و به طور خلاصه توضیح داد چه اتفاقی افتاده است.

دوستانش به او التماس کردند کشور را ترک کند، اما کاسپین امتناع کرد.
“نمی خواستم این کار را بکنم. نمی توانستم. نمی توانستم خانه ندا را ترک کنم. نمی توانستم از این جنبش دور بمانم. دیگر برایم مهم نبود.”
روز 26 ژوئن، 6 روز بعد از مرگ ندا، پلیس و تک تیراندازهای روی بام های همسایه خانه اش را محاصره کردند.
“وقتی زنگ خانه را زدند، خانه بودم. تمام آرشیو کارهایم و لوازم ادیت، مدارکم و تمام ده هزار عکسی را که گرفته بودم تا روزی منتشر کنم، جمع کردند و بردند. بیشترش درباره اماکن تاریخی ایران و طبیعت بود. به من گفتند دارند مرا به اوین می برند. مرا در یک سلول گذاشتند. شماره قبر ندا 32 است، شماره قبر بغلی 34 بود، شماره سلول من. وقتی مرا گرفتند، دلم نمی خواست برگردم. دلم می خواست مرا هم بکشند.”
دو ماه را در سلول انفرادی گذراند. هروقت او را جابه جا می کردند به او چشم بند می زدند. اما می شنید.
“صدای کتک زدن، فریاد. بعضی وقت ها ناله ها و جیغ های آن بچه ها را می شنیدم. به نظرم خیلی جوان بودند. گاهی از در سلولم یک لحظه می دیدمشان.”

“شبیه اتاق معاینه بود. جوان ها را روی این صندلی ها می نشاندند و ازشاان می خواستند هرکاری در طول تظاهرات کرده اند بنویسند. درست نمی دانم، اما فکر می کنم روزی 400 تا 500 نفر را به زندان می آورند. آن قدر جمعیت زیاد بود که حتی در حمام ها هم آدم می نشاندند.”

او را برای بازجویی به سلول دیگری بردند.

“مرا رو به دیوار روی زمین نشاندند. دو سه نفر بودند. هیچ وقت ندیدمشان. فقط یک بار کفش یکی شان را دیدم. کفش نوک تیز و براقی بود. مدام می گفتند ندا عضو یک گروه معاند جمهوری اسلامی بوده. اصرار داشتند که ندا و من عضو گروهی بوده ایم که مسئول راه انداختن این حوادث بوده است.”

روز بعد اصرار داشتند که ندا عملیات انتحاری کرده، که آگاهانه کشته شده تا حکومت را تضعیف کند. کاسپین فهمیده بود که تمامش بازی است.

“جدی نبودند. کاملا مشخص بود که خودشان هم به این اتهامات اعتقاد ندارند.”

معلوم بود که به شدت از مرگ ندا آسیب دیده اند و کاسپین با حرف زدن درباره اش کار را خیلی بدتر کرده است.

بعد تاکتیکشان را عوض کردند.

“گفتند دولت ایران به تو افتخار می کند. برایم بستنی و بیسکویت آوردند. ازم خواستند به سلولم برگردم. موقع برگشتن کمی خیالم راحت شده بود. فکر کردم، بسیار خوب، بگذار چراغم را خاموش کنم. شبیه فانوسی بود که راست به صورتم می تابید. بعد فهمیدم که هیچ کلیدی برای خاموش کردنش ندارم.”

و همین طور ادامه یافت.

“مرا کنار دیوار روی صندلی نشاندند. کتکم زدند. گفتند قرار است اعدام بشوم.” در طول هفته های بعدی پیشنهادهای مختلفی از روایت های مختلف ماجرا به او ارائه کردند، اما او همه را پس زد.

بعد از چندین بازجویی، یک هفته همه چیز ساکت بود. برای چهل روز او را به سلول دیگری بردند، اما بازجویی اش نکردند. در یک جلسه نهایی، بازجوها تایید کردند که نه او به گروه سیاسی تعلق داشته و نه ندا. “اما گفتند که من با حرف زدنم قانون شکنی کرده ام.”

فشار که بالا گرفت (خانواده ندا، سازمان عفو بین الملل و سازمان های بین المللی دیگر خواستار آزادی او بودند) سرانجام با قرار وثیقه آزادش کردند. هنوز متهم به “توطئه برای براندازی” بود. خانواده اش باید معادل صد هزار دلار و سند خانه پدرش را وثیقه می گذاشتند.

بعد از آزادی، هر روز صبح را بر سر گور ندا می گذراند. صبح زود می رفت تا با پلیس امنیتی روبه رو نشود که همیشه آنجا بودند.

“ندا عاشق طلوع بود، برای همین صبح زود می رفتم تا موقع طلوع تنها نباشد. وقتی آفتاب بالا می آمد، مردم هم کم کم از راه می رسیدند. زیارتگاه شده بود.”

همه به کاسپین می گفتند تا دوباره گرفتار نشده، از کشور برود. اما سخت بود.

“نمی خواستم بروم. اعتقاد دارم که این جنبش تمام نشده، هیچ وقت تمام نمی شود. اما وقتی محدودیت هایم را دیدم، و اینکه مدام تحت نظرم، و اینکه باید خفقان بگیرم، دیگر نتوانستم تحمل کنم.”

سفر سختی بود. قاچاقچی های حرفه ای ترتیبش را دادند. مریض و تنها بود. در مقطعی مجبور شد تنهایی کوهی را پشت سر بگذارد. هشت ساعت کوه نوردی کرد.

کاسپین به بالا نگاه می کند. از این که به آخر سفر رسیده احساس آرامش می کند.
“وقتی تهران را ترک می کردم، به مردم خوب ایران نگاه می کردم که چه مهربان و صبورند. خیلی خسته اند. من 38 ساله ام. همیشه عاشق ایران می مانم. خیلی سخت بود… داشتم آرامگاه ندا را ترک می کردم. هنوز باورم نمی شود. فکر می کنم دوباره می بینمش.”

اما او رسالتی هم دارد. می خواهد نمایشگاهی به یادبود او برگزار کند. این مرد شریف و آرام کار را رها نخواهد کرد.

“حالا که ایران را ترک کرده ام. می توانم فریاد بزنم. می توانم سکوت را بشکنم.”

شما ممکن است این را هم بپسندید

46 پاسخ‌ها

  1. علی گفت:

    خدا بهشون صبر بده ، معلومه خیلی زجر کشیدن، ولی ما هم خدایی داریم….

  2. پریسا گفت:

    با سلام و هزاران درود
    یک بار خیلی وقت پیش کسی این جمله را با اه گفت
    دنیا نفهمید بر مردم ما چه گذشت
    بله دنیا نفهمید در این چند سال بر ما چه گذشت
    عشق زیباست و چقدر زیباست که آقای کاسپیان عاشق یک چنین زن عاشق به وطن بوده است
    و میدونم که هیچ وقت او را فراموش نخواهد کرد فکر کنم ما هم نخواهیم گذاشت که ندا به فراموشی سپرده شود

    برایتان بهترین آرزوها را خواستارم
    موفق و پیروز باشید

  3. am-am گفت:

    کاسپین ماکان نیز به جمع مبارزان غربت نشین خوش آمد.
    با سپاس فراوان از شما جناب دکتر حجازی برای این ترجمه زیبا.

  4. Irani گفت:

    “وقتی تهران را ترک می کردم، به مردم خوب ایران نگاه می کردم که چه مهربان و صبورند. خیلی خسته اند.”

    kamelan ba to movafegham khoda khodesh az daste in mozdoora nejateshoon bedeh

  5. تارا گفت:

    كاسپين عزيز به اميد روزي كه هممون آزاد آزاد و باهم توابران قشنگمون زندگي كنيم .اين اتفاق مي افته .منم 30سالمه ولي اميد دارم يه روزي يه وقتي همه چيز درست ميشه .نزديك شدن آزادي رو حس ميكنم

  6. حسين آزادي گفت:

    اين كدام اسلام است كه دروغ در آن حلالتر از شير مادر است؟
    ندا به دست آرش كشته شد.
    تعداد كشته شدگان بيشتر از بسيج بوده، بعد ناجا و كمتر از همه از مردم.
    ولي فقيه حكمش را از طرف خدا گرفته است.

    مردم ما تا كي بايد اين اراجيف را فقط از طريق صدا و سيماي دروغگو بشنوند؟

  7. زهرا گفت:

    اقاي حجازي وكاسپين عزيز
    اميدوارم همه ماكه پس ازاين انتخابات دروغين ناگزيربه ترك خاكمان شديم
    بتوانيم بزودي برسرارامگاه نداي عزيز جمع شويم وبه او مژده دهيم كه خونش به ثمرنشسته است
    شريك اندوهتان
    زهرا-خبرنگار-غربت

  8. iran گفت:

    Andaki sabr sahar nazdik ast
    be omid bar andazi zolm o zalem va sarbolandiye iraniii

  9. علی دهقانی گفت:

    این مصاحبه به چه زبانی بوده که اقای حجازی ترجمه اش کرده اند.؟

  10. آسو گفت:

    سلام آقای حجازی
    شما که فاطی کماندها مچت رو گرفتن خون رو کردن گردن خودت تازه کلی هم برای ندا گیس بریده خون گریه کردن (بعد رنگ سبز و جنبش سبز علوی ندا رو هم میخوان بدزدن چقدر بیچاره و بدبخت و وابسته اند) باورت نمیشه 16تا بودن 19 تا امضا جمع کردن همه هم دکترای زبان داشتن در حدی انگلیسی بلد بودن که خود انگلیسیها هم اینقدر بلد نبودن خدا روح ندا رو شاد کنه که اگه نبود شاید بسیاری از ما مثلا مردها غیرت نمیکردیم که اعتراض کنیم و فریاد بزنیم
    (البته یه اشتباه کوچک نظام ترکیه لائیک است نه سکولار ببخشید قصد مچگیری ندارم ولی من بگم بهتر از اینه که یه بی کله بیاد بگه به خیال خودش ضایعت کرده باشه ما باید هوای همو داشته باشیم ایرادات هم رو به هم گوشزد کنیم تا در برخورد با دشمن رویین تن شده باشیم و اونا نتونن چیزی از ما برا ضربه زدن پیدا کنن مثلا ندا کشته نشد شهید شد(فکر کنم دادن جان در راه هدفی انسانی شهادت است نه یه کشته شدن معمولی (به کسی هم که تو تصادف ماشین میمیره میگن کشته شد این دو تا که یکی نیستن))این همه ما داریم تو خیابون حنجره پاره میکنیم میگیم شهید شد تو بگی کشته شد یه جوریه به خدا)

  11. iran گفت:

    khoda sabreton bedeh,, Neda,, nedaye kole iran shud,, Neda ,, nedaye sohrab hao ashkanha shud,, hamisheh dar ghalbo fekre ma yado kahterash baghiye,, va nemizarim on cheshmaye por az porseshesh bi pasokh bemoneh,, be tamame moghadasat jahan nemizarim

  12. fon گفت:

    نمی دانستم ندا رای نداده.
    نمی دانستم آن همه دقیق به موضوع نگاه می کند که حساب موسوی و طرفداران او از هم جداست.
    نمی دانستم بهای شجاعت این همه سنگین و سخت است.

  13. Maziar گفت:

    “donya khabardar nashod ke bar mardom ma che gozasht”

    in jimlei bood ke Ashraf Rajavi dar namei ke baray hamsaresh dar Paris neweshteh bood, anra gheyd kard. daghighan 3 mah ghabl az koshteh shodanesh hamrah ba Mossa Khiabani wa sayeh Majahedin rah azadi mardom Iran dar 19 bahman 1360.

  14. Babak گفت:

    درود بر شما و روان پاک ندای عزیز ، این واقعه را در حالیکه اشک در چشمانم حلقه زده بود خواندم . با اجازه شما چند سطر از کتاب پس از ١٤٠٠ سال جلد ٢ صفحه ٦٧٠ نویسنده توانا شجاع الدّین شفا را در ایجا میآورم .« مردی از مغولان به دربندی رفت که صد مرد در آن بودند. شروع به کشتار یکا یک آنان کردتا همه بر خاک افتادند و هیچیک از آنان جرئت آن نیافت که به وی آزاری برساند ، زیرا بدانان گفته بودند که این اجرای مشیت الهی است. نعوذ بالله من الخذلان » ما ایرانیها همواره از این دین چه بد بختی ها که نکشیدیم اگر در فکر این باشید که خدا میخواهد ما را از چنگ این جانی ها و دزد ها و دروغگو ها و ک… ها نجات دهد در اشتباهید . چیزیکه میخواهم بگویم این است که اگر خدا را قبول داری یا نداری به کسی مربوط نیست ولی اگر فکر کنی خدا میخواهد ما را از شر این یا آن نجات دهد، یک خیال باطل است اگر آن صد نفر کافر بودند و به خرف آخوند ها گوش نمیدادند یک نفر نمیتوانست صد نفر را بکشد وقتی محمود افغان اصفهان را محاصره کرد اهالی جلفای ارامنه از شاه سلطان حسین خواستند که به آنها اسلحه دهند که به جنگ افغانها بروند شاه قبول کرده بود که آخوند ها مخالفت کردند که چون اینها کافر هستند نباید به اینها اسلحه داد . آخوند ها گفتند که اگر آش درست کنیم و بر هر نخود آش این آیه از قرآن را بخوانیم دشمن نابود خواهد شد و میدانیم که چه فجایع رخ داد. حالا هم اگر مردم ایران ریشه های حکومت را لرزاندنده به خاطر این است که مردم با هم هستند و الا اگر واقعأ خدائی بود و قادر مطلق هم بود به هیچ وجه واقعه کهریزک اتفاق نمی افتاد . آقا محمد خان قاجار تمام مردم کرمان را کور کرد ، بعد از قتل و عام مردم هرات فقط ٤٠ نفر باقی ماند ، در بلخ ٢٠٠ هزار نفر را کشتند ، و … یک ستؤال از شما دارم اگر مردم ایران مثل مردم آمریکا یا اسرائیل مسلح بودند آیا این آخوند خامنه ای جرئت میکرد که دستور تیر اندازی دهد و در مقابل صد ها ایرانی ندا و صد ها جوان دیگر ما را به خاک و خون بکشند؟ و به برند در زندانها تجاوز کنند ؟

  15. Amir گفت:

    “Donya khabardar nashod ke bar mardom ma che gozasht”

    in jomleii bood ke Ashraf Rabii(Rajavi) dar nameii be hamsaresh ke dar Paris bood, newesht. in nameh daghighan 3 mah ghabl az koshteh shodan Ashraf wa Mossa Khiabani wa sayer majahedin dar bahman 1360 neweshteh shodeh bood.

  16. Amir گفت:

    az modiriat in site teghza mishavad eghdam be darj in kammenk bekonad. agar be demokrasi ehteram migozarad!!

  17. Amir گفت:

    modir mohtaram site:

    mamnoon az hosn nazaratan barye darj comment man.

    ba sepas

  18. رضا نیاکی گفت:

    به امید روزی که این خیانتکاران به مام میهن. این خون آشامان سالک نما و این والیان دغل باز در مقابل همین مردم به محاکمه بنشینند و شهد شیرین داشتن میهنی آزاد که بدان افتخار کنیم را به پیمانه کشیم….

  19. feri گفت:

    موج خون

    شرم تان باد ای خداوندان قدرت
    شرم تان باد ای خداوندان قدرت
    بس کنيد
    بس کنيد از اينهمه ظلم و قساوت
    بس کنيد
    ای نگهبانان آزادی
    نگهداران صلح
    ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون
    سرب داغ است اينکه می باريد بر دلهای مردم،سرب داغ
    موج خون است اين که می رانيد بر آن کشتی خودکامگی،موج خون
    گر نه کوريد و نه کر
    گر مسلسل هاتان يک لحظه ساکت می شوند
    بشنويد و بنگريد
    بشنويد اين وای مادرهای جان ‌آزرده است
    کاندرين شبهای وحشت سوگواری می کنند
    بشنويد اين بانگ فرزندان مادر مردهاست
    کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند
    بنگريد اين کشتزاران را که مزدوران تان
    روز و شب با خون مردم آبياری می کنند
    بنگريد اين خلق عالم را که دندان بر جگر بيدادتان را بردباری ميکنند
    دست ها از دست تان ای سنگ چشمان بر خداست
    گر چه می دانم
    آنچه بيداری ندارد خواب مرگ بی گناهان است،وجدان شماست
    با تمام اشک هايم باز نوميدانه خواهش می کنم
    بس کنيد
    بس کنيد
    فکر مادرهای دلواپس کنيد
    رحم بر اين غنچه های نازک نورس کنيد
    بس کنيد

  20. Babak گفت:

    هموطنان عزیز اگر هر کدام از شما وقایعی که در جنگ جلولا افتاد را مطالعه کرده باشد ، محال است که عرب را حتی انسان خطاب کند چه رسد که برای عربها سینه زند به این خاطر هم چون مجاهدین همواره به عربها که آمدند به خواهران و مادران اجداد ما تجاوز کردند و بردند در بازار مکاره فروختند عزاداری میکنند دل خوشی ندارم ولی همواره با کشتن جوانان ایران با هر اسم و عنوان باید مخالف باشیم و آرزو داشتم این هموطنان مجاهد ما به جای عربها به قهرمانان ایران مثل بابک ، مازیار ، احمد کسروی و… سینه میزدند . داستان مرگ بابک را به یاد میآورم حمیری ماجرای مرگ فجیح بابک را چنین شرح داده است « خلیفه امر به احضار بابک داد که دست و پایش در غل و زنجیر بود. از او پرسید: بابک تو هستی ؟ ولی وی جواب نداد تا او چند بار سئول خود را تکرار کرد . سر انجام گفت: آری، بابک منم ، آنگاه معتصم فرمان داد که غل و زنجیر از او بردارند. به فرمان او دست راستش را قطع کردند تا با آن به صورتش سیلی زنند. بابک در حالیکه خون از بدنش میریخت چهره اش را با خون خود رنگین کرد. خلیفه پرسید : اس سگ، این کار از چه رو میکنی؟ جواب داد از این رو که با رفتن خون بناچار چهره ام بیرنگ شود و تو نامرد پنداری که از تزس تو رنگ باخته ام . خلیفه خشمگینانه فرمان داد که بازوی دیگرش را نیز ببزند . بابک در این هنگام بصورت خلیفه تف انداخت ، و وی از جلاد خواست که خنجر خود را در پائین قلب او بمیان دنده هایش جای دهد تا عذاب لحظات مرگ او بیشتر بطول انجامد . سر انجام سرش را بریدند و بر بالای نیزه کردند و به بغداد بردند. البته یادمان نرود که شمار کشته شدگان عرب را به وسیله بابک و یاران او تا ٥٠٠ هزار نفر نوشته اند.

  21. بی نام گفت:

    ارش عزیز
    خدا را شاکرم که هر بار کاری می کنند ویا چیزی می گویند خداوند قادر دستشان را رو می کند .
    ومکرو ومکرالله والله خیر الماکرین
    راستی حکمت خون ندا چیست؟ که نمی توانند پاکش کنند.

  22. لیلا گفت:

    از کلمه شهید متنفرم چرا که کسی شهید خوانده میشود که در راه دین شربت شهادت مینوشد ما در راه وطن ناجوانمردانه کشته میشویم.
    کاسپین نازنین باشما همدردم وبا سپاس از دکتر حجازی. بابک گلم راستی کلام را ادا کردید من حتی به شاهزاده ایمیلی زدم واز جمله آخر بیاناتشان /خداوند نگهدار ایران باد/انتقاد کردم .در انتظار کمک خدا بودن یعنی خود را هزار باره دور زدن و دور زدن .وقت آن است که بگوییم
    ملت ایران نگهدار ایران باد

  23. shour گفت:

    به دوست عزیزی که ترجمه سکولار را درست ندونسته بودند:

    لائیک معادل فرانسوی سکولار انگلیسی است:
    http://www.wordreference.com/enfr/secular

  24. علي گفت:

    درود بر آزاد زنان و مردان دلاور ايران زمين
    زنده باد آزادي، دورباد استبداد

  25. علی گفت:

    درود بر ندای سرزمین ایران و سایر دلیرمردان و شیر زنانی که با خون خود پایه های استبداد فقیه را لرزاندند.
    اندکی صبر، سحر نزدیک است

  26. ر.ن گفت:

    درود بر ندای سبز که برای ما همیشه زنده است. امیدوارم که خدای بزرگ و متعال به خانواده و نامزد او صبر عنایت کند.

  27. منیژه حبشی گفت:

    با آرزوی تحمل این درد سنگین برای کاسپین و خانواده ندا و تمامی خانواده های شهدای این جنبش، از فرصت استفاده میکنم تا احترام عمیق خودم را به آقای آرش حجازی ابراز کنم به فردی بافرهنگ و انسانی شریف که با شهادت خود در اثبات جنایات این حکومت ضد بشری کمکی عظیم به مردم ایران کرده است و میدانیم که بهای بسیار سنگینی هم برای اینکار پرداخته و میپردازد.
    سپاس فراوان آقای آرش حجازی.

  28. بهروز گفت:

    درود بر تو آرش عزیز به خاطر این ترجمه زیبا…وقتی می بینم بعضی از دوستان حاضر نیستند کوچک ترین کاری برای این جنبش بکنند…به یاد شما می افتم که چگونه از همه زندگی خود و اعتباری که در ایران داشتید گذشتید…اما اجازه ندادید خون بی گناهی پایمال شود…شهادت شما در مورد هاین ماجرا چون چهره ایی شناخته شده در بین جوانان ایرانی بودید …این کودتا گران را بیشتر عصبانی کرد……درود بیکران بر تو آرش کمانگیر امروز ایران…روح ندا خواهر عزیزمان هم شاد

  29. Iman گفت:

    Thanks a lot for sharing. We will be victorious!

  30. ر گفت:

    روحش شاد و صبر فراوان از خداوند برای شما و خوانواده اش خواستارم.
    این حکومت با این دست و پا زدن بیشتر در باتلاقی که درست کرده فرو می رود.

  31. مهيا گفت:

    با رويش جوانه چه ميكنيد؟

  32. جلال گفت:

    شكي نيست كه تو توي شهادت اون دختر زيبا نقش داشتي نامرد ننگ بر تو.
    راههاي ديگه اي هم واسه معروفيت وجود داشت.

  33. سیامک گفت:

    آرش جان ممنونم برای برگردانایی که می کنی.
    به ویژه همین آخریش.

    راستی اگه این تاملی بر هنر داستان نویسی رو هم ادامه بدی خوب میشه. تازه داشتیم راه میافتادیم.

  34. آرش حجازی گفت:

    حق با شماست. از فردا دوباره ادامه می دهم.

  35. الیا گفت:

    وقتی چشم خورد به جلسات آموزش داستان نویسی تون، خیلی غافلگیر شدم و یه چیزی تو ذهنم تداعی شد : زنده ترین و ساده ترین و عمیق ترین و گویا ترین کلاسای داستان نویسی دنیا!بغضم گرفت، بغضم گرفت به خاطر ارزش حضور مردی که همه جا مفیده، اما کشور من از حضورش محروم! غم آوره نه!
    می دونم که ظاهرا ربطی به بحث نداره، اما نه داره. برای اینکه تو کشوری زندگی می کنیم که یکی از مهم ترین ابزار فریاد توش داستانه، و البته داستان تنها فضا و بستر پرورش رویاها و تخیلات تا روزی به حقیقت بدل شود و می شود. پس بهتره که عمیق تر و بهتر بنویسیم!
    کاش دوباره کلاساتونُ برگزار کنید. هر وقت که توانشُ داشتید، حوصله شُ داشتید.

  36. alireza گفت:

    عکس قاتل رابرای من بفرستید تا ترتیبش را بدهم

  37. زن مستقل گفت:

    روحش شاد الهه مبارزه ایران را
    و به نامزد مهربانش صبر فراوان دهد

  38. کاوه گفت:

    امام حسین گفته “اگر دین ندارید لا اقل آزاده باشید”
    ما می گوئیم “کسیکه آزاده باشد هیچ نیازی به دین ندارد”
    درود بر همه آزادگان ایران و جهان که روح بزرگشان را به پای مصلحت قربانی نکردند.

  39. گوشه گیر گفت:

    کشته شدن ندا من رو از زندگی متنفر کرد

    ندا رفت و ما ماندیم با یک دنیا غم

    روحش شاد

  40. مریم گفت:

    چه اراجیفی

  41. دختر ایرانی گفت:

    دورود بر شما آرش عزیز
    و دورود بر روح خواهرم ندا که تا باد در خاطره ها می ماند

  42. Shaparak گفت:

    آرش و کاسپین عزیز. کشتن ندا برایشان بسیار آسان بود ولی به لطف خدا کتمان کردنش بسیار سخت و همانگونه که می بینیم دارند خودشان را جر می دهند که بگویند قاتل ندا کس دیگری است و همین اصرارشان بیشتر رسوایشان می کند. روحت شاد ندا که آبروی این بی آبرویان را اینگونه به باد دادی. آرش عزیز این کفتار صفتان سخت از تو کینه به دل دارند. تروخدا مراقب خودت و خانواده ات باش چراکه ثابت شده که اینها از شهادت تو هراس دارند. کاش آن جوانمردی که با موبایل خود ندا را جهانی کرد هم به حرف می آمد. به امید آزادی.

  43. بهار گفت:

    سلام آرش عزیز
    از نوشته ات دلم گرفت
    راستش دارم خفه میشم
    نه می تونم اعتراض کنم نه حرف بزنم
    ای کاش………..

  44. ایرانا گفت:

    درود بر کاسپین و آرش حجازی عزیز ,
    درود بر روح ندا ,
    درود بر خانواده محترم و محکمش,
    و
    درود بر عشق.

  45. م . ر گفت:

    کاسپین ماکان را از زبان رسول اولیازاده شنیدم که از دوستان صمیمی او بوده است.
    اولیازاده عکاس بیت رهبری و عکاس ویژه سیدعلی خامنه ای است و بر حسب آنچه جامعه عکاسی می دانند آمار این شخص از ایشان درز کرده است.
    ضمنا! عکاس آقای خامنه ای در روزهای مبارزه مردم با لباس شخصی ها همراه با پسرش – حمزه- و خواهر زاده اش در پشت بام ها و ساختمان های مرتفع با لنزهای بلند تله از چهره های مردم به نام اغتشاشگران عکاسی می کردند تا ….

    لعنت خداوند بر مدعیان دروغین آزادی و دموکراسی
    شادی روح ندا آقاسلطان و دیگر شهدای راه وطن و آرامش کاسپین و خانواده نداهای ایران صلوات

  46. نغمه گفت:

    امروز عاشوراست……. من دور از ایرانم…..چشمانم پر از اشک ….لبانم خشک…..و دهانم آماده هر ناسزا ….. آری در ایران عاشورایی دیگر به پا است…. تنها یاد و خاطره ندای عزیز است که مردم سبز را به استقامت وا داشته است…یادش گرامی و روحش شاد