اعترافات آرش حجازی 3
در مورد انتشارات کاروان خیلی حرف و سخن های عجیبی شنیده ام. بعضی ها لطف دارند و از انتشارات تعریف میکنند. بعضی ها هم خیلی تند درباره ما حرف میزنند. به هر حال، نظر همه دوستان محترم است. اما شاید بد نباشد بدانید ماجرای انتشارات کاروان چی است.
یک بار در تاکسی آقایی کنارم نشسته بود. از آنجایی که ما ایرانیها کلا کمی — بلانسبت شما — فضولیم، و اصلا چیزی به نام حریم خصوصی و حرمت زندگی شخصی را نمی شناسیم، فورا از من پرسید: «آقا شما شغلتان چیه؟»
حالا شغل من به چه دردش میخورد، خدا میداند.
«ناشرم.»
«آها! یعنی چاپخانه دارید؟»
«نه قربان، اگر چاپخانه داشتم، میشدم چاپخانه دار، نه ناشر. ناشر یعنی کسی که کتاب را «منتشر» می کند. چاپ هم یک قسمتی از کار انتشار کتاب است.»
«آها! یعنی از نویسنده ها کتاب می گیرید و چاپ می کنید؟»
حوصله حرف زدن نداشتم — کلا آدم کم حوصله و مردم گریزی ام — فقط گفتم: «یک همچین چیزهایی.»
«آرش حجازی را می شناسید؟ مترجم ا
آرش حجازی عزیز
عجله نکنید ! شما هم بزرگ می شوید ! هنوز خیلی مانده.
پست تبلیغاتی گاهی خودش اثر منفی دارد.
خوانندگان را یه قول جوانترها اوسکول فرض نکنید.
به شما توصیه می کنم این پست را پاک کنید.
سپاسگزارم.
سلام
یادم دم می یاد چند سال پیش وقتی داشتم مقدمه کتاب” خاطرات یک مغ ” رو می خوندم من هم همچین احساسی بهم دست داد و فکر می کردم چقدر می تونه فاصله بین ما زیاد باشه ، حتما شما خاک سرشتتون از ما جدا بوده که به همچین جایی رسیدید . اون روزها من هم خیلی سودای ترجمه رو تو سرم می پروروندم و با ولع تمام برای مترجم شدن این در و اون در می زدم… اما کم کم سرد شدم.
خیلی از عوامل دست به دست هم داد تاازین دنیای رویائی که از دوره دبستان و راهنمایی دنیای آرزوهام بود فاصله بگیرم …
اما این رو می دونم که فقط انسانهای بزرگ هستند که می تونند کار های بزرگ رو انچام بدن و بدونه اغراق شما یکی از همون هایید.
با آرزوی سلامتی و موفقیت