گذشته و فرهنگ ايران، در كنار فرهنگ جهان (آرش حجازي)
ميگويند ادبيات ايران سه هزار سال قدمت دارد. ميگويند تمدن ايران شش هزار سال قدمت دارد. ميگويند تمدن ايران از معدود تمدنهاي تاريخ است كه از آغاز تا امروز، بدون وقفه تداوم داشته است. دنبال ريشهي خيلي از دستاوردها كه ميگرديم، ميبينيم از ايران سر در ميآوريم. كتاب گاثاهاي زرتشت كه معلوم نيست قدمتش به هزار سال پيش از ميلاد ميرسد يا شش هزار سال، از زيباترين متون ادبي تاريخ است. منشور كوروش (در موزهي بريتانيا) كه قدمتش به حدود پانصد سال قبل از ميلاد ميرسد، اولين اعلاميهي جهاني حقوق بشر تاريخ است. ايران يكي از اولين اديان توحيدي را به تاريخ عرضه كرده است. داريوش، اولين كسي است كه خداي را به خاطر بخشيدن شادي به انسانها ستايش ميكند. ريشهي بسياري از مناسك دين مسيح، آيين مهر است. ريشهي سرافها و فرشتگان يهودي، ايزدان زرتشتي هستند. ايرانيها اولين كساني بودند كه الكل را كشف كردند، طب ابن سينا تا اواخر قرن هجدهم در اروپا تدريس ميشد. ابوريحان بيروني گرد بودن زمين را مدتها قبل از كوپرنيك كشف كرد. يكي از بزرگترين آثار كلاسيك اروپا، كمدي الهي دانته، صدها سال پس از ارداويراف نامهي ايراني و متأثر از آن نوشته شد. سهم ايران در رشد تمدن جهان كم نبوده است، اما…
امروز كجاييم؟ در جهان چند نفر ارداويراف نامه را مي شناسند؟ منشور كورش را خواندهاند؟ نام گاثاها را شنيدهاند؟ اصلاً ميدانند ابن سينا چه كرده است؟ ابوريحان كه بوده است؟ رازي و خوارزمي و فردوسي و خيام كجاي تاريخ قرار دارند؟ در خود ايران چند نفر اينها را ميشناسند؟ اما در عوض، هرجاي دنيا كه برويد، حتا در ايران، نام شكسپير و هومر و پاستور و كخ را شنيدهاند، كمتر كسي است كه عبارت «بودن يا نبودن» شكسپير را نشنيده باشد. كمتر كسي نميداند ارشميدس قوانين اهرم را كشف كرد، يا تصوير موناليزاي داوينچي را نميشناسد. اگر به چين برويد و از هركول اسم ببريد، همه ميدانند منظورتان كيست، اما اگر بگوييد رستم، حتا نمي دانند اسم مرد است. همه پاشنهي آشيل را براي استعارهي نقطهي ضعف به كار ميبرند، اما كسي نمي داند چشم اسفنديار تنها نقطهي آسيبپذير بدنش بوده است. ميگويند حافظ جهاني شده است، اما حتا يك درصد افرادي كه گوته، شكسپير، دانته، مارلو، ويرژيل، هومر، ازوپ و بايرون را ميشناسند، نام حافظ، نظامي، مولوي، سعدي، برزويه، فردوسي يا سهروردي را نشنيدهاند. چرا؟
براي اين كه انگليسيها اگر يك شكسپير دارند، از همه طرف پشتش ميايستند، هزار تا فيلم و سريال و مستند دربارهاش ميسازند، سالگرد تولدش را جشن ميگيرند، كاري ميكنند كه اگر كسي كار شكسپير را نخوانده باشد، شرم كند كه بگويد. اگر اروپاييها يك هومر دارند، ايلياد و اديسهاش را درس مدرسه و دانشگاه ميكنند، نويسندگان معاصر به آنها ارجاع ميدهند، دربارهي ريشههاي تاريخي جنگ تروا تحقيق ميكنند، دهها بار صحنهي رويارويي آشيل و هكتور را فيلم ميكنند. در غرب، از دستاوردهاي فرهنگيشان پاسداري مي كنند. اما در شرق، ابوريحان آواره شد، مولوي مجبور شد مهاجرت كند، فردوسي در فقر مرد، ابن سينا در تبعيد جان داد، سهروردي را سر بريدند، هدايت خودش را كشت، جمالزاده ديگر پا به ايران نگذاشت، ميرزادهي عشقي را كشتند، بزرگ علوي در غربت مرد، دكتر حشمت را دار زدند، كتابخانهي استخر را سوزاندند، امام جعفر صادق را مسموم كردند. هرچه مايهي رشد يك تمدن است، در شرق از بين رفت و تنها ويرانههايش به جا ماند، كه حتا اين ويرانهها هم از استون هنج (Stonehenge) اشتهار كمتري دارد.
اكنون، كشورهاي خاورميانه، خاستگاه تمدن در جهان، به حاشيه رانده شدهاند، و وقاحت غرب به آنجا رسيده است كه مشرق زمين را مايهي شر در جهان ميداند. عراق و ايران و كره را محور شرارت مينامند. عراق، يعني بينالنهرين، خاستگاه سومر و اكد و بابل و آشور، پايهگذار نجوم، مخترع خط، خاستگاه دين ابراهيم! ايران، يعني تمدن عيلام و ماد و هخامنشي و پارت و شيعه، اولين پايگاه آزادي عقيده و دين! كره، تمدن پنج هزار سالهاي كه مدتها پيش از گوتنبرگ، دستگاه چاپ را اختراع كرد!
خودكرده را تدبير نيست. امروز هم مردم ايران و جهان، گابريل گارسيا ماركز را خيلي بيش تر از غلامحسين ساعدي مي شناسند. اگر ما به دستاوردهاي خود حرمت نگذاريم، كسي به تمدن ما حرمت نخواهد گذاشت. امروز، در دنيا فرهنگ است كه قدرت مي آورد، و اين ابزاري است كه غربيها خوب ميشناسند و تا نهايت از آن استفاده ميكنند. ما ابزارهايي بسيار قدرتمندتر داريم، و افسوس كه آنها را در انبار خانهمان پنهان كردهايم. تنها اگر فرهنگ خود را بشناسيم و بشناسانيم و تداومش را حفظ كنيم و ببالانيم، دژ عظيمي براي تمدن خود ميسازيم كه ميتواند با تمدنهاي ديگر گفت و گو كند، از دستاوردهاي آنان استفاده كند و دستاوردهاي خود را به جهان ارزاني دارد.