سخنرانی پائولو کوئلیو در تالار وحدت تهران

در تاریخ 11/3/79، مراسم “دیدار با پائولو کوئلیو”، از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مرکز بین‌المللی گفت و گوی تمدن‌ها، و انتشارات کاروان، در تالار وحدت تهران برگزار شد. در این جلسه، ابتدا فیلم کوتاهی از دوران ده روزه حضور کوئلیو در ایران، که توسط واحد سمعی و بصری مرکز بین‌المللی گفت و گوی تمدن‌ها تهیه شده بود، برای حاضران پخش شد. سپس آقای دکتر رضویان، مدیر واحد آموزش مرکز بین‌المللی گفت و گوی تمدن‌ها، گزارشی از فعالیت‌ها و اهمیت تلاش‌های این مرکز ارائه داد، و سپس آقای دکتر آرش حجازی، عضو هیأت مدیره انتشارات کاروان و مترجم رسمی پائولو کوئلیو در ایران، به دو زبان فارسی و انگلیسی، صحبت کوتاهی کرد:
 
آرش حجازی : پائولو کوئلیو یک ادیب دشوار نویس نیست، نثر او پیچیده نیست، نمی‌خواهد با هیچ نویسنده‌ای مبارزه کند، نمی‌خواهد کسی را نقد کند. کوئلیو پیرو آیین عشق است. ما ایرانیان آیین عشق را می‌شناسیم. هنگامی که کوئلیو از یک قالب کهن سخن تازه‌ای بر می‌آورد، این سخن را دوست داریم. از نظر کوئلیو، عاشق بودن دشوار نیست. کافی است قلب خود را بگشاییم. کوئلیو خود با قلبی گشوده می‌نویسد. و اکنون که در میان ماست، می‌توانیم ببینیم که او به راستی به سوی افسانه شخصی‌اش گام بر می‌دارد. و من گمان می‌کنم داستان‌های پائولوکوئلیو همان کاری را می‌کنند که ملکیصدق با دیگران می‌کرد، اما خود پائولو کوئلیو همان سانتیاگوی چوپان است که جهان را در جست و جوی گنجینه نهفته‌اش می‌پیماید، و این جا است که خود پائولو کوئلیو از داستان‌هایش فراتر می‌رود؛ او هم‌زمان چوپان و ملکیصدق است. پس بگذارید کلامش را گرامی بداریم و گام‌های مسافرش را. و همان طور که جناب آقای ثابت در شیراز گفته‌اند: پائولو، تو هرگز بیگانه‌ای در سرزمین بیگانه نخواهی بود.
یک مترجم معمولا به صحبت کردن زیاد عادت ندارد. من خیلی مفتخرم که امروز در خدمت شما هستم و از همه کمی‌ها و کاستی‌هایی که در ارائه خدمات بهتر برای حضور دوستانمان در این جا پیش آمد، عذرخواهی می‌کنم. در هر حال، این اتفاق که برای اولین بار در ایران رخ می‌دهد، احتیاج به تجربه زیادی داشت. به هر حال مثل شما تجربه زیادی نداشتم، ولی افتخار این را داشتم که چند صباحی، به نمایندگی از همه شما در کنار آقای کوئلیو باشم. باید تشکر کنم از وزارت محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی که واقعآ صمیمانه با ما همکاری کردند، از وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی، از جناب آقای تابش، مدیر حوزه وزارتی، و به خصوص از مرکز بین‌المللی گفت و گوی تمدن‌ها که در کنار ما به تحقق این رؤیا کمک کردند. همچنین باید از اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان فارس، و مؤسسه ثابت صدرا در شیراز تشکر کنم. دیگر زیاد صحبت نمی‌کنم، چون می‌دانم همه منتظرید تا صحبت‌های آقای کوئلیو را بشنوید. متشکرم.

پائولو کوئلیو به روی صحنه رفت و سخنان خود را چنین آغاز کرد: سلام علیکم نخست می‌خواهم از همه شما، به خاطر بودنتان در این جا، و این که نماینده تمام خوانندگان ایرانی آثار من هستید، تشکر کنم. آمدن به ایران، برای من رؤیای دیرینه‌ای بود، سال‌های سال آرزو داشتم به ایران سفر کنم. اول به عنوان کشوری که به آن احترام می‌گذاشتم می‌خواستم به ایران بیایم، و بعد، چون فهمیدم دوستان بسیار زیادی در ایران دارم.
چون من شما را نه به عنوان خوانندگان خود، که دوستانی می‌بینم که در یک راه مشترک می‌جنگند، به خاطر یک عشق مشترک، و به خاطر این که می‌خواهیم جهان را به مکان بهتری تبدیل کنیم. وقتی اینجا نشسته بودم و به صحبت‌های خودم گوش می‌دادم، به یاد جبران خلیل جبران افتادم. در صحنه پایانی کتاب “پیامبر” ـ مشهورترین کتاب جبران ـ پیامبر می‌خواهد شهر را ترک کند، مردم دورش جمع می‌شوند و پرسش‌های بسیاری از او می‌کنند. و سپس از او تشکر می‌کنند، اما پیامبر می‌گوید: «متوجه نشدید؟ من خودم داشتم به سخنان خودم گوش می‌کردم!» پس هنگامی که کتابی را می‌نویسم، به گونه‌ای به صحبت‌های خودم، به واژه‌های خودم، گوش می‌دهم. هر اثر هنری یا هر کار که با عشق و شیفتگی انجام شود، فراتر از خود ما قرار دارد؛ چون در آن عشقِ ناب قرار می‌دهیم. و اجازه بدهید به جمله‌ای از شکسپیر اشاره کنم که می‌گوید: هیچ چیز نمی‌تواند دو ذهن را که می‌خواهند با هم پیوند یابند، از هم جدا کند. پس، فکری که در کتاب متجلی می‌شود، مسافری است که به سرزمین‌های بسیار دوری سفر می‌کند؛ به سوی میلیون‌ها قلب. اما تنها کسانی می‌توانند محتوای کتاب را درک کنند که اندکی به نویسنده کتاب شبیه باشند. پس یک کتاب هرگز فقط توسط نویسنده نوشته نمی‌شود، توسط نویسنده و خواننده نوشته می‌شود و هر خواننده، در هر کتابی که نوشته می‌شود سهیم است. آن چه در کتاب‌هایم با شما سهیم شدم، بخش بهتر وجودم بوده است؛ تجربه‌های خودم و روش خودم برای مشاهده زندگی. و می‌فهمیم که نخست، من دیگر تنها نیستم، و دوم، شما هم دیگر در این کتاب سهیم هستید. و این در هر آن چه در زندگی با عشق و شیفتگی انجام می‌شود، صادق است. این جا هستم تا به شما نشان بدهم چه کسی پشت کتاب‌ها قرار دارد. شما کتاب‌ها را می‌شناسید ولی مردی را نمی‌شناسید که آن‌ها را نوشته است، برای همین به این جا آمده‌ام. و از آن جا که هر کاری که با عشق انجام می‌شود، بهتر است، من هم کتاب‌هایم را با عشق نوشته‌ام؛ بنابراین کتاب‌هایم از خودم بهتر هستند. من مردی هستم که به دنبال رؤیایش حرکت می‌کند، اولین رؤیای زندگی من نویسنده شدن بود. در مسیر تحقق بخشیدن به این رؤیا، زخم‌های زیادی به روحم وارد شد. اولین بار فکر کردم تهدید می‌شوم، فکر کردم شکست خوردم، فکر کردم درک نمی‌شوم. ولی خدا را شکر که من ترسو نبودم و پایداری داشتم. پس اکنون که به زخم‌های روحم نگاه می‌کنم، به آن‌ها افتخار می‌کنم، آن‌ها برایم به مدال‌هایی می‌مانند. آماده شکست خوردن باشید. اگر می‌خواهید رؤیای خودتان را تعقیب بکنید، آماده این باشید که گاهی شکست بخورید. چون هر گاه به خاطر چیزی می‌جنگید، لحظات غیرمنتظره‌ای هم وجود دارند که بر شما غلبه خواهند کرد. اما اگر بتوانید فرار نکنید و از این شکست‌ها، مبارزه برای تحقق بخشیدن به رؤیاهاتان را بیاموزید، قادر خواهید بود رؤیای خودتان را تعقیب کنید. من در زندگی‌ام لحظات بسیار دشواری را پشت سر گذاشتم که شاید بدانید: همان طور که می‌دانید، یک بار، توسط پدر و مادرم که دوستم داشتند و اما نگران آینده‌ام بودند، در یک بیمارستان روانی بستری شدم. این حرکت پدر و مادرم را همواره یک حرکت ناشی از عشق می‌دانم؛ یک حرکت نومیدانه، اما عاشقانه، برای حفظ پسرشان. بعدها در دوران حکومت نظامی در برزیل، سه بار به زندان رفتم. و سرانجام، و بدتر از همه، به این نتیجه رسیدم که تحقق بخشیدن به رؤیایم غیر ممکن است. وقتی از زندان بیرون آمدم، به این نتیجه رسیدم که دیگر نمی‌توانم رؤیای خودم را تعقیب کنم، پس تصمیم گرفتم رؤیایم را فراموش کنم و مسیری را انتخاب کنم که توسط شرایط برزیل بر من تحمیل می‌شد. هفت سال تمام چنین کردم. سعی کردم رؤیاهایم را فراموش کنم. سعی کردم خودم را متقاعد کنم که نویسنده شدن غیر ممکن است. و اما خدا را شکر که شعله مقدس شیفتگی وجود داشت و من شناختم‌اش. هفت سال بعد، کارم را ترک کردم، یا به عبارت دیگر اخراجم کردند، و تصمیم گرفتم فرصت دوباره‌ای به خودم بدهم. چون این زندگی ماست و باید بهای زندگی‌مان را بپردازیم و این بها ارزان نیست. ولی به هر حال چه افسانه شخصی‌تان را دنبال بکنید و چه نکنید، باید همان بها را برای زندگی‌تان بپردازید. فقط تفاوت اینجاست که اگر در راه تحقق بخشیدن به افسانه شخصی‌تان شکست بخورید، این شکست معنایی خواهد داشت. اما اگر در راهی که به افسانه شخصی ما منجر نمی‌شود، گام برداریم و در آن شکست بخوریم، این شکست تنها ما را ضعیف‌تر می‌کند. بنابراین اگر قرار بر انتخاب باشد فقط راهی را انتخاب کنید که کم‌تر پیموده شده. در آن جا با ناشناخته‌ها، با نیروهای تیره وجود روبه‌رو خواهیم شد. اما شما در قلب خود شعله‌ای را خواهید یافت که راه را به شما نشان خواهد داد.
دو روز پیش که در شیراز بودم، با شخص بسیار جالبی آشنا شدم، خانم قمشه‌ای. کنفرانسی هم با هم داشتیم، ولی جالب‌ترین قسمت برایم موقعی بود که با هم در رستورانی بودیم و ناهار می‌خوردیم؛ به ما گفتند که وقتی خیلی جوان بودند، برای دیدن خانواده‌شان به شیراز رفتند، ولی وقتی به خانه بازگشتند، خانه سرقت شده بود. همه خیلی ناراحت شدند. همه شروع به فریاد زدن کردند تهیه این اثاثیه سال‌ها طول کشیده است و اکنون همه چیز را برده‌اند. و بعد پدرشان نگاه‌شان کرد و گفت: چرا گریه می‌کنید؟ اثاثیه فقط به جای دیگری منتقل شده‌اند، اما در همین دنیا هستند. بر سر رؤیاهای ما هم همین اتفاق می‌افتد. گاهی باید به جای دیگری منتقل بشوند. من دیدم که رویاهایم را از من دزدیدند. لحظاتی بود که احساس گم‌شدگی می‌کردم، و هراس از این که دیگر هرگز نتوانم بر ترس‌هایم غلبه کنم. به هر حال، با کمک خداوند توانستم بر این لحظات دشوار غلبه کنم. امروز که این جا هستم و با شما صحبت می‌کنم، به شدت تکان خورده‌ام؛ ما بر دشواری‌های بسیاری غلبه کردیم تا امروز بتوانیم در کنار هم باشیم. ولی ما اعتقاد داشتیم که ممکن است، و ممکن شد. و من به دعاهای خوانندگانم ایمان داشتم. می‌دانستم باید به این جا بیایم، و آمدم. چیز دیگری نمی‌توانم بگویم، فقط می‌توانم خودم را به شما نشان بدهم و قلبم را به سوی شما بگشایم.در ایران، من مردان و زنان شجاعی را دیدم که قادرند گریه کنند. من هم می‌خواهم در کنار شما چنین کنم. می‌خواهم اشکهای شادی خودم را به شما نشان بدهم. در برابر شما بودم. خیلی متشکرم… برای پذیرفتن کار من… به خاطر درک روح من… به خاطر بودن‌تان در این جا، امروز.
متشکرم.
و به گریه افتاد. چندین نفر از حاضران تالار نیز به گریه افتادند. کوئلیو در حالی که اشک‌هایش را پاک می‌کرد، از صحنه پایین آمد و روی صندلی‌اش نشست. بنا بود پرسش و پاسخی هم در کار باشد. اما به علت حالت روحی کوئلیو، جلسه پرسش و پاسخ لغو شد و حاضران تالار را ترک کردند.

شما ممکن است این را هم بپسندید